رَسپینا ی عزیزمرَسپینا ی عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
رَسا ی عزیزمرَسا ی عزیزم، تا این لحظه: 8 سال و 23 روز سن داره

حقیقتی شیرین

صدای پای بهار می آید

  من یقین دارم بهار می آید... اما این را هم میدانم که او فقط بهانه ایست برای رویش دلی که بهاری باشد برای رویش از او اجازه نمی گیرد هر جا باشد بهار را به انجا می کشاند بارها دیده ام بهار به عادت تکرار میهمان دلهایی شده تا بهانه ی رویش شود بهار می آید تا دلهایمان را بهاری کند به قلبهایمان آرامش ببخشد نوید شادابی و سر زندگی دهد و نوروز بر تار روزگار خوش بنوازد بهار که می آید دستان باد بوی شکوفه میدهد جوانه های تک درخت باغچه با نوازش نسیم جان میگیرند آرام و آهسته ... خدایا رویش یک دانه تمام عظمت تو را فریاد میزند بهار عاشق بود و زمین معشوق ... ...
25 اسفند 1392

نهمین دندون قشنگ

دختر عزیزم خیلی وقت بود که خبری از دندون در اوردن ند اشتی و منم داشت یادم میرفت که تو باید دندون دربیاری 2 روز پیش وقتی داشتم باهات بازی میکردم تو هم طبق معمول غش میکنی از خنده یه دفعه دیدم لثه های بالا و پایینت مثل باد کنک شده وقتی لمسشون کردم یه دفعه جا خوردم و ترسیدم خیلی ناجور شده بودن انقدر دلـــــــــــــــــــــــــــــم برات سوخت که حد نداشت خدایا پس کی تمام دندونای دخترم در میاد که راحت بشه هان؟ البته به راحتی در بیاداااااااا خدا رو شکر من هر وقت دندونات در اومده فهمیدم و تو اصلا من و اذیت نکردی این دفعه هم متوجه شدم دندون اسیاب بالا سمت راستت نیش زده انشاالله که زود زود در بیاد راحت بشی دختر نازم البته 1 هفته قبل 1 روز...
14 اسفند 1392

1سال 3 ماهگی رسپینا کوچولو

معناي حقيقي واژه عشق... براي کنا رهم گذاشتن واژها، دست قلمم بيش از آنکه فکر کني خاليست، و بيش از آنکه فکر کني احساس ميکنم به نوشتن مجبورم، شايد اين هم خاصيت اين صفحه مجازي است، ميان جاده عشق که مي آمدم سرم پر از فکربود، فکرهايي از ان دست که به هر نيمه که مي رسيدم احساس ميکردم بيش از اين رخصت پيش رفتن را ندارم... چيزهايي مثل: آينده رفتن ماندن حالا اما انديشه اي نيست براي به واژه آوردن... شب را سپري ميکنم تا درگذر لحظه هايم نگاهم بر زيبايي نگاهت خيره گردد و من باشم و چشمان تو و اشتياق عشق دخترکم نازينم، بهترينم عشقم، اميدم، جونم با توام با تو دنياي من ميخوام لحظه هام رو با تو...
9 اسفند 1392
1